درباغ طبیعت نفشردیم قدم را
چیدیم وگذشتیم گل شادی و غم را
نوبت بمن افتاد بگویید که دوران
آرایشی ازنو بکند مسند جم را
دربحث دل و عشق تشرف نتوان کرد
درخون کشد این مسئله برهان حکم را
الماس بود طعنه شنو ازجگرما
بیهوده بزهر آب مده تیغ ستم را
در روضه چو با این دهن تلخ بخندم
بس غوطه که در زهر دهم باغ ارم را
در روضه برسایه دیوار کنشتیم
ازبی ادبان پرس حرمگاه صنم را
عرفی غم دل گر طلب جان کند ازتو
زنهار برافشان و مرنجان دل غم را