نوشیم شربتی که شکرهادرو گمست
داریم عزلتی که سفرها درو گمست
صدروشنیست در تتق تیره روزیم
فیروز شام من که سحرها درو گمست
درطبع صد کرشمه و تحریک جلوه نیست
این نخل خشک بین که ثمرها درو گمست
خیزای شمال بخت که زورق برون بریم
زین موج فتنه خیز که سرها درو گمست
کی مردماست هرکه نهد داغ برجگر
داغیست داغ ماکه جگرها درو گمست
عرفی بعیب دوستی ارشهره ای چه غم
عیبیست دوستی که هنرها درو گمست