" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ٤٠: موج زن دردل خیال آن لب میگون گذشت

موج زن دردل خیال آن لب میگون گذشت
آب حیوان بین که از دریای آتش چون گذشت
تا دلی آوردم واین فتنه ها برداشتم
ازگران باری چها برخاطرگردون گذشت
بامن گریان چه داری روکه تانزدیک من
هرقدم می باید ازصد دجله و جیحون گذشت
در درون باغ عشرت عمرما بگذشت لیک
عمردیگر درپشیمانی هم ازبیرون گذشت
کاروان عمرما کش نوش دارو بار بود
دایم از سیلاب زهروجویبار خون گذشت
نقش پا بنمایدت گرزانکه پی گم میکنی
کز کدامین کوچه عرفی آمد و مجنون گذشت