" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ٥٨: صد چشمه زهر از لب داغ دل ما ریخت

صد چشمه زهر از لب داغ دل ما ریخت
غم روغن تلخی بچراغ دل ما ریخت
ساقی چو می عشق تو میکرد بساغر
هر صاف که آمد به ایاغ دل ما ریخت
هر گرد ملالی که برفتند ز دلها
عشقت همه بر روی فراغ دل ما ریخت
فریاد که هر دل که بدیوار غم او
برکوفت سری خون ز دماغ دل ما ریخت
آبی که بنوشید خضر ، وه که زمژگان
در بادیه غم بسراغ دل ما ریخت
این گریه که برگشت بدل از در دیده
صد دانه الماس بداغ دل ما ریخت
عرفی جگر افشان نبود ناله هر دل
این برگ ز گلدسته باغ دل ما ریخت