" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ٥٩: چشمم بنهالیست که الماس بر اوست

چشمم بنهالیست که الماس بر اوست
طوبی خس زیبا چمنی کین شجر اوست
مرغی که حرم را شرف نسبت او بود
جاروب حرمگاه صنم بال وپر اوست
گه زهر فشاند بلبم گه زند آبش
زینگونه بسی تعبیه ها در شکر اوست
نقصان ادب نیست که آمیخته باشمع
پروانه که امید فنا راهبر اوست
آمیزش ازآن عیب بود کافت قیدست
مرغی که بود شعله پرست این هنر اوست
غم همره جان رفت ونرفتیم بمنعش
با وی به ازل آمده وهمسفر اوست
عشق از طلب صحبت رضوان بود آزاد
زهدست که دست هوسش در کمر اوست
هر گرد که از خاک شهیدان تو خیزد
صد قافله درد ابدی در اثر اوست
از طعن کس آزرده نگردد دل عرفی
داغی که نسوزد زنمک برجگر اوست