" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ٦٨: می مغانه که از درد شوروشرصافست

می مغانه که از درد شوروشرصافست
بمحتسب ندهی قطره ای که اسرافست
امام شهر ز سر جوش خم نپرهیزد
نزاع برسر ته شیشه های ناصافست
مذمت می ومطرب زگمرهی چه عجب
که شیوه دانی شیدش بهین اوصافست
لباس صورت اگر واژگون کنم شاید
که خرقه حشم جامه طلا بافست
خیال مغبچه ای میزنم که غمزه او
بلای صومعه داران قاف تا قافست
گرفتم آنکه بهشتم دهند بی طاعت
قبول کردن ورفتن نه شرط انصافست
اگر نصیحت عرفی بسهو میشنوی
بگوش پنبه فرونه که سر بسر لافست