نوش اگر ناخن زند در دل شراب ناب هست
ورسبو ازمی تهی گردد خمار خواب هست
ای که گویی باعث غم جوی وغمگین روی باش
غم ز بی تابی ندارم ورنه خود اسباب هست
گر نمی ارزم بوصلت ز آرزو منعم مکن
در دل عاشق هزاران مطلب نایاب هست
از خیالت هر شبم بام ودر دل روشنست
ماه گو طالع مشو درکوی ما مهتاب هست
ابله آن بید ردکاندیشد که اهل عشق را
عافیت بامردن وآسودگی با خواب هست
منت یک قطره آب ای دیده برمن تابکی
درسفال هر سگی ته جرعه ای از آب هست
دل تهی کن عرفی این غم رابدل نتوان نهفت
دوستان راگر نباشد دشمنانرا تاب هست