خاموشی من قفل نهانخانه عشق است
افسانه من ناله مستانه عشق است
دیوانه دل من که در وفتنه زند جوش
گنجیست که آرایش ویرانه عشق است
شوریده شد از ناخن عشق این دل صد چاک
این زلف پریشان شده شانه عشق است
صد دشنه خورد عشق که خاری کشد ازپا
اینها گل آنست که بیگانه عشق است
از منطق حکمت بگشاید در مقصود
اینها گل آلایش افسانه عشق است
هر شمع که در انجمن دهر برافروخت
گر آتش طورست که پروانه عشق است
عرفی دل افتاده ام از کعبه چه جویی
دیریست که او فرش صنم خانه عشق است