" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ٩٢: صد شکر که بتخانه اندیشه خرابست

صد شکر که بتخانه اندیشه خرابست
ناقوس وبتش در گرو باده نابست
باقیست خود هر که توبینی جسم دور است
محتاجی مردم همه زانسوی حسابست
در دایره عالم تسلیم جهت نیست
نه رو بسوی لطف ونه پشتم به عتابست
سیرابی ولب تشنگی ازهم نشناسم
اینست که آسایش ، عین عذابست
حرمان مرا شوق دهد نشأه مقصود
بس تشنه فرو ماند وندانست که آبست
گر کبک دل ما نزند قهقهه شوق
معذور همی دار که در چنگ عقاب است
توفیق بهانه است اگر عازم راهی
بشتاب که سرمایه توفیق شتابست
دی پیر مغان گفت دلم سوخت که عرفی
جویای رموز است ولی بیهده یابست