لب فروبستن ناصح گرهی بربا ادست
صدره این بست وگشادم زلب اویاد است
گل حسن تو بود درهمه فصلی بر باد
بلبل باغ نوا ازهمه غم آزاد است
آدمی را همه چیز ازنفس محتسب است
درنفس محتسب آنست که بافرهاد است
عرفی ارتوبه زمی کرد نماند محجوب
توبه رند خرابات شکست آباد است