وای که مستانه باز جعد پریشان شکست
ساغر لب ریز کفر برسر ایمان شکست
چون گل رخسار دوست آتش می برفروخت
شمع شبستان گداخت رنگ گلستان شکست
چون بازل حسن دوست خوان ملامت کشید
در دهن زخم ما عشق نمکدان شکست
بس که بعالم نماند عاقبت از عشق تو
قیمت آسودگان قدر شهیدان شکست
چاشنی داغ دل روزی هرکام نیست
ورنه لب نان عشق گبرومسلمان شکست
همت عرفی برم خوان محبت کشید
ذرق نعیم بهشت در بن دندان شکست