خوناب آتشش ز سر من گذشته است
وین سیل آتش از جگر من گذشته است
مرغ هوای خلدم وتا پر گشوده ام
صد تیر غم ز بال وپر من گذشته است
تا داده ام بعشق تو دل بر زبان خلق
دایم حکایت از خطر من گذشته است
دل صید پر شکسته کنون کار باقضاست
کار از فغان والحذر من گذشته است
بر عیش تلخ من مبر ای مدعی حسد
سیلاب زهر بر شکر من گذشته است
هر گه که دیده ام گل روی خیال دوست
در رنگ دشمن از نظر من گذشته است
از من کجا نصیحت عرفی سزد که او
عیبش ز پایه هنر من گذشته است