" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ١١٤: دوش دل ناگشته سیر از وصل اومد هوش گشت

دوش دل ناگشته سیر از وصل اومد هوش گشت
لیک شادم کز فغان در محفلش خاموش گشت
مردم ازاین غم که ناگه نیشها دروی خلد
دوش چون دل باخیال یار هم آغوش گشت
آنکه دوش ودست اوسجاده وتسبیح داشت
جام می برکف برون آمد سبو بر دوش گشت
جان ودل دیدند هرگه بی نقابش درسخن
این تمامی چشم گردید اوتمامی گوش گشت
من خدنگ ناله شب میدزدم از لذت بدل
عاقلان گویند عرفی ازفغان خاموش گشت