تاخط بگرد آن لب شیرین شمایلست
شب درمیان عیسی وخورشید حایلست
از گل چگونه پای به اندیشه برکشم
کاندیشه نیز در ره او پای در گلست
از کفر عشق باک ندارم که روز حشر
آماجگاه کفر منست آنچه شاملست
در ملک عشق کس نشناسد غم معاش
سنک وسفال کوچه او پاره دلست
آنکو براه عشق چو عرفی شتاب کرد
فرسنگهاش کعبه ز دنبال محملست