شوقم ربوده دیده گشودم بروی دوست
اینک دواسبه تاخت نگاهم بسوی دوست
برسنک زد پیاله خضرآنکه نوش کرد
خونابه شراب نمای سبوی دوست
ای جان کباب شوجگر خویش رامسوز
ترسم تونیز تلخ شوی درگلوی دوست
رنج مسیح وسعی اجل سودمند نیست
ماییم وصد مشام وامیدی ببوی دوست
ای کفر ودین حلال کنیدم که میبرم
اینک ز دیروکعبه سلامی بکوی دوست
سازد ببرگ لاله بدل برگ یاسمن
تشویش این نگاه مبیناد روی دوست
عرفی شکایت از ستم بی سبب مکن
چندین خوشست ساختنی هم ببوی دوست