عشق اگر مردست مرداوتاب دیدار آورد
ورنه چون موسی بسی آورد وبسیار آورد
تا فریبد ابلهانرا از متاع روی دست
آسمان پیش تو یوسف راببآزار آورد
بسکه نیش غمزه ای خوردم زمین مشهدم
خرمن خنجر بجای بوته خار آورد
کافری دان عشق راکز شغل من گر وارهد
کردن روح التدس در قید زنار آورد
مگذر از دارالشفای عشق کز بهر علاج
هر نفس آید مسیح آنجا وبیمار آورد
موبمویم دوست شد ترسم که استیلای عشق
یک انا الحق گوی دیگر برسرکار آورد
ای که عرفی رامسلمان خوانده ای اورابکاو
تا ز کفر آباد دل بتهای بیدار آورد