نخورم زخم درآن کوچه که مرهم باشد
نشوم کشته در آن شهر که ماتم باشد
خجل آن کشته که چون تیغ کشد غمزه دوست
احتیاجش بدم عیسی مریم باشد
گفتگوهای حکیمانه نیالاید عشق
واگذارید که این نکته مسلم باشد
عقل را کرده ام از مغلطه خاموش بلی
صرفه بی ادب آنست که ملزم باشد
نیم خورد تو بکس ندهم واینم هنرست
ای خوش آن بخل که آرایش حاتم باشد
عرفی از گریه نیاساید وطوفان برخاست
جم وکی نیست که او راغم عالم باشد