فتادگان سرخود رابخاک پا بخشند
بجان خرند شهادت که خونبها بخشند
خداگو است که گر جرم ما همین عشقست
گناه گبر ومسلمان بجرم ما بخشند
مریض عشق بزنجیر بند نتوان کرد
دران دیار که بیمار راشفا بخشند
پگاه عفو گناه از پی رعایت عدل
جزای خویش دهندت ز شرم تا بخشند
نظر ز ننگ بدوزد گدای کوچه عشق
ازآن متاع که در سایه هما بخشند
چه مایه شکر مروت کنیم اگر زهاد
خطای ما بزبردستی قضا بخشند
زرد عذر چه غم گر جزا بود ترسم
که عذر ما نپذیرند وجرم ما بخشند
باهل دردنشین در حریم گلشن عشق
که گر نسیم صبا خوش کنی صفا بخشند
دعای بی اثری دارم وهزاران جرم
مگر مرا بتهی دستی دعا بخشند
چه خواهی ای فلک از اهل دل شکنجه بس است
عطیه ها که پذیرفته اند وابخشند
نخست گوهر خود آیدش بچنک اگر
کلید گنج گدایی به پادشا بخشند
بضاعتی بکف آور که ترسمت فردا
بخوی فشانی پیشانی حیا بخشند
امید هست که بیگانگی عرفی را
بدوستی سخن های آشنا بخشند