" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ١٦٦: خوبان چو بهم گرمی بازار فروشند

خوبان چو بهم گرمی بازار فروشند
باهم بنشینند وخریدار فروشند
ما نامه وقاصد نشناسیم ونه بینیم
ارباب نظر دیده ودیدار فروشند
حیران شدگان تو بخورشید قیامت
آسودگی سایه دیوار فروشند
ما معتکف گوشه تنهایی خویشیم
آن کعبه روانند که رفتار فروشند
مشکن قفس ما که تذوران چمن گرد
پرواز بمرغان گرفتار فروشند
روشن مکن ای مه شب دیجور که عشاق
اندوه دل خود به شب تار فروشند
با آنکه یقین است که در گلشن فردوس
صد گل بتهی دستی هر خار فروشند
زین دست تهی در غلط افتم که مبادا
قفل در و خار سر دیوار فروشند
عرفی تو گهر جمع کن امروز که این جنس
بسیار خرند آخر وبسیار فروشند