بنده دل شوم که او خون فراغ میخورد
خدمت درد میکند نعمت داغ میخورد
طوبی خلد آرزو می نخرم بمشت خس
زآنکه تذرو این چمن طعمه زاغ میخورد
از چمنی نمیبرد میوه بر گزیده
آنکه وظیفه ثمر از همه باغ میخورد
این چمن محبتست الحذرای بهشتیان
بوی گل بهشت ما مغز دماغ میخورد
می نخورد کباب هم آنکه بذوق آرزو
کاسه زهر میکشد سینه داغ میخورد
بی ادبست موسیم ره مدهش بطور دل
کولب شعله میگزد شمع وچراغ میخورد
عرفی تشنه راز من مژده که گرنه ایستد
آب حیات از لب خضر سراغ میخورد