" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ١٧٢: دلی چو شعله حسن تو فرد میخیزد

دلی چو شعله حسن تو فرد میخیزد
که چون فغان من از مغز رد میخیزد
نه مرد باده عشقی وگرنه در طلبت
فغان ز جوش خم لاجورد میخیزد
بآتش دل من خویش را مگر سنجید
که دوزخ از جگرش آه سرد میخیزد
مبین بعجز زلیخا مصاف عشقست این
که گرد فتنه ز بنیاد مرد میخیزد
ببزم کعبه روان کم نشین کزان مجمع
همیشه مردم بیهوده گرد میخیزد
اگر فسانه شمارم وگر ترانه زنم
تو گوش دار که از روی درد میخیزد
شهید مضطربی خاک شد مگر برهی
که بی نسیم ز راه تو گرد میخیزد
ترانه بشنو کز هزار نغمه طراز
یکی چو عرفی دستان نورد میخیزد