" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ١٧٤: آن مست ناز کز نگهش می فروچکد

آن مست ناز کز نگهش می فروچکد
خون ترحم از دم شمشیر او چکد
دارم گمان که نامه عصیان شود سفید
یک قطره اشک اگر ز پی شستشو چکد
احباب گلفشان بلب جویبار ومن
خونم زدیده جوشد وبرطرف جو چکد
من تلخی از ملامت دشمن نمیکشم
این شربت از دماغ مرا بر گلو چکد
گر سر دهیم گریه به بینی که اشک ما
تنهانه ازمژه که زهر تار مو چکد
عشق ارچنین شکنجه کند خون کاینات
آن مایه نیست کز دل موری فرو چکد
عرفی بکاوش آمده یا رب بهل که من
آنها که از دلم چکد از گفتگو چکد