" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ١٨٢: هنوز خسته دلم تکیه بر عدم میزد

هنوز خسته دلم تکیه بر عدم میزد
که با گلوی خراشیده بانگ غم میزد
قضا هنوز نیفکنده بود طرح کنشت
که بوسه بی ادبی بر در صنم میزد
هنوز حسن بکاری ندیده بود صلاح
که ترک غمزه بدل ناوک ستم میزد
نبود سایه نشین آفتاب حسن بزلف
که فتنه دست در آن زلف خم بخم میزد
بجان دوست که فصاد غمزه نیش نداشت
که آتش از رگ بیمار دل علم میزد
بکعبه آمده عرفی ز کفر توبه کنان
بدین نشانه که ناقوس در حرم میزد