مقیم کعبه که عیب شرابخانه کند
بدین بهانه حدیث می مغانه کند
دلم چگونه نتازد بصیدگاه کسی
که شوق ناوک او کار تازیانه کند
ستم فروش درا در زمانه باک مدار
که خوش معاملگی بیشتر زمانه کند
شکوه عشق نگه کن که موی مجنون را
فلک بشعشه آفتاب شانه کند
کسی که خاک درت را کشد چو سرمه بچشم
به بین چه بی ادبیها بآستانه کند
جحیم با همه اسباب سوختن عرفی
ز برق عشق تو در یوزه زبانه کند