" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ١٩٧: آنچنان ز آتش بیداد مرا می سوزد

آنچنان ز آتش بیداد مرا می سوزد
که ستم میگزد انگشت وبلا می سوزد
آنچنان آتش رنجوری بیمار ستم
شعله زن گشت که امید شفا می سوزد
نا امیدی ز توام کرد بمحراب نماز
که ز تأثیر دم گرم دعا می سوزد
دل گرمیست مرا ز آتش عشقت که اگر
آه سردی بکشم هر دو سرا می سوزد
اثر شعله ناکامی دل بین که همای
گر برو سایه کند بال هما می سوزد
کی دماغ تو معطر کند از بوی صفا
بزم زاهد که دروعود ریا می سوزد
آتش شوق فروغ دل من کشته ولی
هر سرمو شده داغی وجدا می سوزد