" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ٢٠١: هر کس بروز نیک مرا غمگسار شد

هر کس بروز نیک مرا غمگسار شد
در روزکار بددژم روزگار شد
ساقی کمال وساده دلی بین که شیخ شهر
باور نمیکند که ملک میگسار شد
منمای رخ که چهره نمیداند از نقاب
چشمی که مست گریه بی اختیار شد
بیذوق در طریق عمل کاهل اوفتاد
زد تکیه برعنایت وامیدوار شد
بعد از هزار جام قدح نوش ذوق را
عادت به درد سر شد ودفع خمار شد
حسن عمل نتیجه شرمست وباز گشت
نی آنکه خوی چکاند ،زرخ شرمسار شد
هر چند دست وپا زدم آشفته تر شدم
ساکن شدم میانه دریا ، کنار شد
جز با گریستن مژه در جهان نبود
آن هم ز حرص دیده من ناگوار شد
عرفی بسی ملاف که بر چرخ تاختم
مردی کنون بتاز که بختت سوار شد