تا کی از لب گهر آن مست تکلم ریزد
این نمک چند بریش دل مردم ریزد
طرفه حالیست که دارد اثر زهر ستم
جرعه لطف که در جام ترحم ریزد
همه ماتم زدگانیم وبرین هست گواه
مشت خاکی که صبا بر سر مردم ریزد
وای بر من که غیوری ز کفم دل بربود
که گرش دست دهد خون تبسم ریزد
مردم از درد سر وصاف نشد کو ساقی
کزمن این جرعه بگیرد بته خم ریزد
عرفی آن غمزه بلائیست که در روز جزا
نیشتر بر دل ارباب تظلم ریزد