" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ٢١٥: دوش دل آرایش بزم تمنا کرده بود

دوش دل آرایش بزم تمنا کرده بود
دیده امید را مست تماشا کرده بود
جان ز شرم بی کسی داخل نمی شد در بدن
در حریم سینه کز اول غمت جا کرده بود
وصل لیلی مطلب مجنون نبود ، او را مدام
لذت آوارگیها دشت پیما کرده بود
ای طبیب از آه من کون ومکان در آتشست
گردوا میداشت دردمن مسیحا کرده بود
حسن را از شیوه ها گاهی بود میلی بناز
ورنه موسی بی طلب صدره تماشا کرده بود
در ملامت صبر کن عرفی که آخر فیض عشق
زین چمن گلها بدامان زلیخا کرده بود