بیادم هرگز آن نخل قد موزون نمی آید
که از هر دیده ام صد چشمه خون بیرون نمی آید
کدامین دوست می آید بنزدیک من گریان
که تا ابد بر من صد قدم در خون نمی آید
نمیدانم که سنک فتنه در هنگامه ما زد
که این بیرحمی از بیدادی گردون نمی آید
بداغ دل کند دست ملامت آن نمکپاشی
که هنگام تبسم زان لب میکون نمی آید
زمام ناقه گاهی دست لطف یار میگیرد
که دیگر جست وجوی لیلی از مجنون نمی آید
نزد این گریه ها بر آتشم آبی ودانستم
که صد طوفان نوح از عهده اش بیرون نمی آید