بجان خسته ندانیم کان بلا چه کند
عنان بدشمن جان داده ایم تا چه کند
بدوستان نظرش نیست مهر دشمن بس
کسی که دشمن مهرست دوست را چه کند
شکست بر سرم آن شوخ ساغری زاهد
برند میکده این کرد باشما چه کند
تبسم تو که ناسور را بود مرهم
بسینه نیش زند نیش غمزه تا چه کند
مجو سعادت طالع دمی که فرصت رفت
چو سر بریده شود سایه هما چه کند
هزار گونه مراد محال می طلبی
تو خود بگو که اجابت بدین دعا چه کند
بگو وفا نکند دوست بامنش عرفی
نمی شود بوفا آشنا وفا چه کند