جماعتی که ز ناموس ونام میگفتند
بدیر دوش ز مستی وجام میگفتند
بیا به بین که چو فتوی دهند در مستی
همان گروه که می را حرام میگفتند
فغان که جمله فتادند در شکنجه دام
کسان که عیب اسیران دام میگفتند
بطوف کعبه شنیدم ز ساکنان حرم
که اهل دیر ، مغانرا سلام میگفتند
بصحن دیر شنیدم ز زایران صنم
همان که بر در بیت الحرام میگفتند
رموز آتش موسی که برهمن بشکافت
ز اهل دین بشنیدم که خام میگفتند
تمام بود یکحرف ختم وما غافل
حکایتی که همه نا تمام میگفتند
بکعبه صدره نزدیک ودور دیدم لیک
مگو که صومعه داران کدام میگفتند
فغان ز طبع تو عرفی غلط همی رفتند
سخن وران که تراخوش کلام میگفتند