خرد دارالشفاو جهل محنتخانه می سازد
خراب مستیم کین هر دو را ویرانه می سازد
چنین شایسته عشقم که بعد از سوختن گردون
زخاکم بلبل از خاکسترم پروانه می سازد
دو روزی پارسا گشتم وجودم بی حلاوت شد
مرا جام شراب وگریه مستانه می سازد
چو تنها گردم از غمهای او صد همنشین دارم
میان بیغمان تنهاییم دیوانه می سازد
مگو صوفی چه دارد کو سر بازار شیادی
ز چوب آبنوس آنجا عصا وشانه می سازد
چو در بیت الحرام آئی مزن تو طعنه بر عرفی
که او در کعبه اسباب در میخانه می سازد