" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ٢٤٩: در محبت لب خشک ودل تر میخندد

در محبت لب خشک ودل تر میخندد
مست ومخمور درین بزم ، شکر میخندد
اهل دل خنده زنانند ونمی بیند کس
لب این جمع به آئین دگر میخندد
ای کلیم آتش ایمن گل مقصود تو نیست
بتمنای محال تو شجر میخندد
دیده از شاهد امید فرو بندو به بین
که لب شام بصندوق سحر میخندد
کم مباد آب وهوای چمن ما که دراو
گل پژمرده به از لاله تر میخندد
دل عرفی بود آن مرغ خزان پرورده
که به حبس قفس وبستن پر میخندد