دوش دردیر مغان بودیم وکس با ما نبود
گفتگوها رفت وتشویش نفس با ما نبود
ره نکردیم از حرم یکبار درآتشکده
کز حریمش دامن خاشاک وخس با ما نبود
صد قدم رفتیم دور از کوی او در بس حجاب
اضطراب یک نگاه باز پس با ما نبود
نعمت فردوس برما ریختند اما نشد
کام لذت یاب چون ذوق مگس با ما نبود
طایر خلدیم وننشستیم از شاخی بشاخ
کز هوای خود دوصد دام وقفس با ما نبود
عادت دل ما نمیدانیم کاین نا آشنا
تا بما بستند عهدش یکنفس با ما نبود