هر جا که مست وغمزه زن، آن عشوه آئین میرود
دل میدهد جان میچکد سر میبرد دین میرود
از وعده گاه وصل او هر شام تا میخانه ام
آرام در خون می طپد امید غمگین میرود
گویا ز عیش آباد وصل آمد نسیم مژده
کز خون دل گل میدمد وز روی غم چین میرود
گر یار شادی نیست دل هر گه که نامش میبرم
بهر چه غم را برزبان صد گونه نفرین میرود
چون شهسوار خویش را در خانه کس بنگرم
کز رشک میمیرم اگر در خانه زین میرود
خیزد دعایی از لبم کز معبد ناقوسیان
تا خلوت حسن قبول آشوب آئین میرود
عرفی دهد جان را بیا تلقین کنش نام صنم
کان سست پیمان ناگهان زین حلقه بیدین میرود