" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ٢٨٢: تشنه لب رفتم بجنت چشمه کوثر نبود

تشنه لب رفتم بجنت چشمه کوثر نبود
شعله جو رفتم بدوزخ مشت خاکستر نبود
از بهشت افسانه ها میرفت گاهی ، دوش دل
رفت ودید آنها که واعظ میسرود اکثر نبود
هرگز از بهر پریدن مرغ جان کوشش نکرد
بود پایش بسته آخر بی نصیب از پر نبود
عشق بت ورزیدنم عیب است میدانم ولی
گرد دل بسیار گشتم مطلب دیگر نبود
سینه بر الماس وروبر شعله عرفی تا بکی
هیچگه بیمار دل را بالش وبستر نبود