عیدی چنین که زاهد اندوه دین ندارد
ناید ز دل که ما را اندوهگین ندارد
مردم ز عید قربان در عیش ومن بحسرت
کان حسرت شهادت عیدی چنین ندارد
کافر ترست زاهد از برهمن ولیکن
او را بت است در سر در آستین ندارد
در خلوت اربجاهست این طول وعرض طاعت
باور کنم که زاهد خود را برین ندارد
این دیر عشق و دروی حور وملک بطاعت
جز دوست کیست اینجا رو بر زمین ندارد
آنها که دانی ای دل از زاهدان بی دین
ظاهر مکن به عرفی کونیز دین ندارد