زندانی عشق تو بگلزار نگنجد
جز در قفس این مرغ گرفتار نگنجد
در دست ریا باده کشان تا در کعبه
نابسته میانی که بزنار نگنجد
هر ذره نه شایسته طوف حرم اوست
خورشید درین سایه دیوار نگنجد
فریاد که غم های تو درسینه تنگم
اندک نبود لایق وبسیار نگنجد
ای عافیت آموز مشو همدم عرفی
درصحبت او جز دل بیمار نگنجد