" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ٣٠٤: مگر لب تو نصیب شراب میگردد

مگر لب تو نصیب شراب میگردد
که آب در دهن آفتاب میگردد
چگونه راز دل آرم باین حیا بر لب
که شعله میرسد اینجا و آب میگردد
چنان ز روی تو چینم گل مراد امشب
که گریه زهر بچشم گلاب میگردد
دلت بمن ده و بروی کرشمه ریز و ببین
که از تو چون دل مردم خراب میگردد
ز بس خیال تو آرد هجوم بر چشمم
بگرد هرمژه صد آفتاب می گردد
چه آتش است ندانم بسینه عرفی
که دوزخ از نفس او کباب میگردد