وعظ من گرد فشاننده عصیان نشود
آستین عسل آلوده مگس ران نشود
نیست در خوان محبت خورشی غیر نمک
لخت دل هر که نیندوخته مهمان نشود
کشوری هست که دروی رود از کفر سخن
همه جا گفت وشنو برسر ایمان نشود
پا منه برسر بالین اسیران کاینجا
هیچ بیدرد نیاید که پریشان نشود
دیدن روی تو ممکن نبود بی حیرت
آن نه چشمست که در روی تو حیران نشود
غمزه روزه پیشنه حرامش بادا
کشته کز پی زحمت همه تن جان نشود
بتماشای گلستان خلیلم مبرید
که گل ولاله دگر آتش سوزان نشود
عرفی ار خدمت بت کم کند ای خادم دیر
مزنش طعنه که ناگاه مسلمان نشود