" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ٣٠٧: از پی صیدی دگر تا نجهاندی سمند

از پی صیدی دگر تا نجهاندی سمند
نفع رهایی نیافت آهوی سر در کمند
در ره عشق ای بلا مهلت کافی بس است
جان سلامت روی باد فدای گزند
وه که ستم میکند بر من آرام دوست
دل که فراغش مباد سینه که بادانژند
مانده طبیب اجل عاجز وحیرت زده
همنفس ساده لوح گو که بسوزد سپند
دوش که طاعتکده مجمع بیگانه بود
رخصت جامی نداد محتسب نالوند
تا دلم از جام قرب یافته کیفیتی
ننگ خمار منست نشاه عشق بلند
تا بحریم وصال همنفس عرفی است
خون ز لبش می چکد عافیت هرزه خند