" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ٣٢٠: برو ای غم خبری از دل آواره بیار

برو ای غم خبری از دل آواره بیار
ز آنچه در این هنر اندوخته یکباره بیار
من ز داروی اجل چاره دل یافته ام
ای مسیح ار بودت بهتر ازین چاره بیار
ای اجل سعی مکن جان ندهند اهل وفا
یابر ورخصت از آن غمزه خونخواره بیار
ای فلک نیم نفس رفت که بی مرحمتی
تحفه تازه ز کج بازی سیاره بیار
آتش طور بهر مشت خسی نیست حلال
عشق اگر میطلبی رو ، دل خونخواره بیار
عرفی این دوست بود گه دل وگه جان مفشان
جمع کن هر چه بهیچ ارزد ویکباره بیار