" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ٣٢٤: جان رفت وسوز تو بدل ناتوان هنوز

جان رفت وسوز تو بدل ناتوان هنوز
شد خاک دیده ومژه ام خون فشان هنوز
ای عالمی هلاک تو فارغ مرو که هست
جانهای زخم خورده ات از پی روان هنوز
چون مهربان شوی که ستم کشته ترا
در زیر خاک مانده اثر ز استخوان هنوز
خاکم بباد رفت وسراسیمه هر طرف
میجوید از دلم غم عشقت نشان هنوز
از تیر کاری تو بخون می طپد دلم
نفکنده غمزه تو بباز وکمان هنوز
تابوت من روان شد وبهر وداع او
جان گریه ناک مانده در آن آستان هنوز
عرفی اگر چه خفت بخلوتسرای خاک
بندد ز بیم خوی تو راه فغان هنوز