" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ٣٣٢: جان میرود ای ناله زدنباله روان باش

جان میرود ای ناله زدنباله روان باش
وی اشک تو هم چند قدم همره جان باش
ای شوق در افشای غمم این چه شتابست
گو را زمن غمزده یکچند نهان باش
ای فتنه معارض مشو این حد کسی نیست
رو تابع آن غمزه شو ودست نشان باش
ای آنکه نرفتست عنان دلت از دست
یک لحظه تماشایی آن دست وعنان باش
آرام وتسلی صفت پیر عشق است
رو آتش سوزان شو وجاوید جوان باش
خاموشی من حالت پنهان بتو گوید
گوشرم نگاه تر مرا بند زبان باش
من خود نزیم درد چه بسیار وچه کم لیک
در بند سبکباری تابوت کشان باش
مستانه پی سوختن جان ودل آمد
ای دل همه طاقت شووای تن همه جان باش
عرفی مشو آزرده هنوز اول صلحست
گوعشوه همان غمزه همان ناز همان باش