" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ٣٣٦: بحمدالله که جان دادم بدان تلخی ز بیدادش

بحمدالله که جان دادم بدان تلخی ز بیدادش
که از من تا قیامت لذت آن میدهد یادش
براهش مشت خاکی از وجودم مانده وشادم
که نتواند ز بس گرمی بنزدیک آمدن بادش
دم مردن ز بیم آن دهد کامم که بعد از من
کند ناگه غم ناکامیم ره در دل شادش
مگو کز سلطنت پرویز شهرت یافت در عالم
که دارد در جهان مشهور همچشمی فرهادش
بخون آغشته ام وز گریه مستان برم غیرت
که بیهوشان محفل میدهند از کشتکان یادش
بنود این پیش دستیها اجل را پیش ازین عرفی
مگر تعلیم ترک غمزه او کرد استادش