" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ٣٤١: گر چشانی بملک چاشنی صحبت خویش

گر چشانی بملک چاشنی صحبت خویش
جام می گیرد وبر باد دهد عصمت خویش
چون بخون ریز خودم ساخته تشنه کنون
هم تو این لطف بکن تا نکشم منت خویش
کشته ناز کجا کشته شمشیر کجا
چون ننازند شهیدان تو بر حالت خویش
تا دگر جای بدل ها نکند از غیرت
کاش آگاه شود درد تو از لذت خویش
نه ز مهر آمدیم بر سر بالین دم نزع
حیفت آید که گذاری بدلم حسرت خویش
من ودرد تو سراسیمه بهم پردازیم
دردم حشر که سر بر زنم از تربت خویش
دهن خویش ببوسند ولب خود بمکند
چون در اندیشه ببینید بتان صورت خویش
عرفی از یاد می وصل برم هوش از خود
بس که بی یار دلم تنگ شد از صحبت خویش