پا بدامن درکش ای دل وزجهان ذلت مکش
سهو کردم بشکن واز دامنت منت مکش
لاف مردی میزنی در انجمن با دوست باش
خویشتن را چون زنان در گوشه خلوت مکش
غمزه را بازو مرنجان زخم را ضایع مکن
اینک آمد جان بلب در کشتنم زحمت مکش
آسمانست اینکه خاکت گشته ، برزن دامنت
آفتابست اینکه نازت میکشد ، منت مکش
شهره در عافیت عرفی قبولی نیستت
آستین غم بگیر و دامن محنت مکش