" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ٣٥٨: غم میگزد دل من من میگزم لب عشق

غم میگزد دل من من میگزم لب عشق
میرم بتلخی غم نازم بمشرب عشق
دانای شهروده کیست کز طعن ما برنجد
خندند بر فلاطون طفلان مکتب عشق
ناکامی من و دل پرورده مرا دست
درآفتاب غرقست شام من و شب عشق
در دیر و کعبه سایل با کفر و دین معامل
با نیش و نوش یکدل اینست مذهب عشق
داروی محنت عشق در حکمت ازل نیست
اما ز سردی عقل زایل شود تب عشق
تا ریخت خون عرفی از چشم خلق گو شد
زان جلوه ها تو کویی این بود مطلب عشق