چون خیالت گذر آرد بدر مسکن چشم
جوشش نور بهم درشکند روزن چشم
مشت سوزن بدلم زان مژه تاریخته اند
گریه از پاره دل دوخته پیراهن چشم
از دلم تا بدر دیده صد آتشکده ساخت
گریه شوق که گلخن شد ازو گلشن چشم
در تماشاگه حسن تو بهنگام نثار
سربه پیشانی خورشید زند خرمن چشم
عرفی آنروز نه بینم که بود بهر وداع
گریه را دست در آغوش دل وگردن چشم