ما نقد را ز جمله بغماز داده ایم
در دام هر چه آمده پرواز داده ایم
بعد از هزار شکوه بغم دل نهند خلق
ما خویش را تسلی از آغاز داده ایم
از بانگ طبل باز دل ما نمی رمد
ما کبک خود بچنگل شهباز داده ایم
مردم نهند در کف کوشش عنان دل
ما دست خویش را بعنان باز داده ایم
ای وهم آبرومده از کف که بارها
الزام عقل وسوسه پرداز داده ایم
عرفی بدوستکامی دشمن صبور نیست
این مژده اش بطالع ناساز داده ایم